جدول جو
جدول جو

معنی آب سبز - جستجوی لغت در جدول جو

آب سبز
در پزشکی از امراض چشم که عوارض آن افزایش فشار داخلی چشم و درد و سفتی کرۀ چشم و محدود شدن میدان دید است و ممکن است منجر به کوری شود، گلوکوم
تصویری از آب سبز
تصویر آب سبز
فرهنگ فارسی عمید
آب سبز(بِ سَ)
نام بیماریی در چشم، بسیار شایع که از فشار درونی چشم پدید آید
لغت نامه دهخدا
آب سبز
نام بیماری درچشم بسیارشایع که از فشار درونی چشم پدید آید
تصویری از آب سبز
تصویر آب سبز
فرهنگ لغت هوشیار
آب سبز((بِ سَ))
نوعی بیماری چشم که باعث درد کره چشم و محدود شدن میدان دید می شود
تصویری از آب سبز
تصویر آب سبز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آب سنگ
تصویر آب سنگ
آبزن، ظرف بزرگ فلزی، چینی یا سفالی که در آن بدن خود را شستشو دهند، حوض کوچک، وان، آب شنگ، آب سنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب سنج
تصویر آب سنج
آلتی برای اندازه گیری وزن مخصوص مایعات، هیدرومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب سبک
تصویر آب سبک
آبی که مواد معدنی در آن کم باشد، آب گوارا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب باز
تصویر آب باز
شناگر، غواص
فرهنگ فارسی عمید
چهارپایی که هرگاه در راه خود به رودخانه یا جای تنگ آب برسد میان آب بخسبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب سخت
تصویر آب سخت
آبی که مواد معدنی در آن بسیار باشد و صابون در آن خوب کف نکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب سیه
تصویر آب سیه
آب سیاه، از امراض چشم که باعث تیرگی و نابینایی چشم می شود، آمورز، شرابی که از انگور سیاه گرفته باشند، شراب انگوری، آب بسیار و عمیق، غرقاب، سیل، نیستی، برای مثال زردگوشان به گوشه ها مردند / سر به آب سیه فرو بردند (نظامی۴ - ۶۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خط سبز
تصویر خط سبز
کنایه از موی لب که تازه بر پشت لب جوانی روییده باشد، برای مثال ای نقطۀ سیاهی بالای خط سبزت / خوش دانه ای ولیکن بس بر کنار دامی (سعدی۲ - ۵۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
در قزوین و قمشه و سمیرم فارس نام چشمه هائی است که بزعم عوام افشاندن آب آن در مزارعی که ملخ بدانجا فرود آمده باشد سبب آمدن مرغ سار که ملخ را دفعو تباه می کند، گردد، و آن را آب مرغان نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(بِسُ)
شراب. خمر:
من و آب سرخ و سر سبز شاه
جهان گو فروشو به آب سیاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بِ شَبْ بی)
آب معدنی که در آن شب ّ یا زاج باشد
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
آب باز. شناگر. سباح، ملاح
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شناگر، سباح
لغت نامه دهخدا
(آبْ، بُ)
نام شعبه ای از رود کارون
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ سَ)
خطی که تازه از رخسار خوبان برآمده باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) :
ز عذارت خط سبز و ز کفت خط سیاه
چون نبیند ز خط صبر بلا باد پدر.
خاقانی.
خط سبز و لب لعلت بچه ماند گوئی
من بگویم بلب چشمۀ حیوان ماند.
سعدی.
یعنی از روی دلبران خط سبز
دل عشاق بیشتر جوید.
سعدی (گلستان).
چگویم آن خط سبز و دهان شیرینت
بجز خضر نتوان گفت و چشمۀ حیوان.
سعدی.
سعدی خط سبز دوست دارد
پیرامن خد ارغوانی.
سعدی.
، خطی را گویند که از غیب مرقوم شده باشد، یعنی کسی نداند که از کجا آمده است و که نوشته است، خط شب را گویندکه خط سیاه و خط ازرق است. (از ناظم الاطباء) (برهان قاطع) ، عالم برزخ بنزد صوفیان. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رودی نزدیک قریۀ امیرآباد در سرحد ایران و روس
لغت نامه دهخدا
تصویری از خط سبز
تصویر خط سبز
پشت لب نو بروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب باز
تصویر آب باز
شناگری، سباحت، غواص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب سبک
تصویر آب سبک
آب گوارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب سیر
تصویر آب سیر
آنکه مانند آب حرکت کند چاروای خوش رفتار چهارپای خوش راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب سنج
تصویر آب سنج
وسیله ای جهت اندازه گیری وزن مایعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب سرخ
تصویر آب سرخ
شراب، خمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب خیز
تصویر آب خیز
طوفان و دل در میان طوفان بلا و محنت گرفتار شدن، موج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب ورز
تصویر آب ورز
آب باز شناگر، غواص، ملاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب شبی
تصویر آب شبی
آب معدنی که در آن شب (زاج) باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که لب را بسوزاند داغ: چایی باید لبریز و لب سوز و لب دوز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آبی که رنگ آن تیره و کدر باشد، شراب انگوری تیره رنگ، ماده علتی که بسبب آن چشم نابینا گردد، کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیای عصب باصره پدید آید، آب بسیار آب عظیم، طوفان، طوفان نوح، آفت مکروه مرگ، مداد دوده مرکب زگالاب نقس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب سوز
تصویر لب سوز
داغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب سرخ
تصویر آب سرخ
((بِ سُ))
شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب ورز
تصویر آب ورز
((وَ))
شناگر، غواص، ملاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب باز
تصویر آب باز
شناگر، غواص
فرهنگ فارسی معین